نسيم حضور رهبرم

اکتبر 20, 2010 at 4:15 ب.ظ. ۱ دیدگاه

از چند روز پيش از آمدن رهبر معظم انقلاب بود که به راحتي مي توانستم «انتظار» و «اشتياق» را در چشمان مردم قم ببينم. اگرچه قرار بود اين سفر يک هفته زودتر به عنوان سفري حوزوي انجام شود، و همين باعث شده بود تا مردم کمي سر در گم باشند و انتظاري همراه با ابهام داشته باشند، ولي بالاخره با معلوم شدن زمان سفر استاني رهبر انقلاب، نشانه هاي اشتياق مردم براي هرچه زودتر رسيدن موعد «زيارت» آشکار شد.

هر چه به زمان ورود «آقا» نزديک تر مي شديم، اين «انتظار»، پرشور تر مي شد. هرچند محرّک هايي چون جايگاه هاي بسيج و برخي جايگاه هاي مردمي در اين زمينه بي تأثير نبود، ولي بالاخره «قم»، قم بودن خود را نشان داد. از پوسترهايي که مردم به اتومبيل ها و موتور سيکلت هاي خود چسبانده بودند، تا آويزي ها و بنر هايي که مؤسسات و سازمانهاي دولتي و مردم نصب کرده بودند، تا آن مغازه اي که کليه اجناس خود را به مناسبت ورود رهبري با 5 درصد تخفيف عرضه مي کرد، همه و همه نشان از يک حقيقت داشت. همه مي گفتند که مردم قم منتظرند «رهبرشان را ببينند.»

با اين که چند بار ديگر توفيق ديدار رهبر را داشته ام، اما اين اشتياق احساس عجيبي را به من منتقل مي کرد. هنوز نمي توانم جوانب اين احساس عجيب و زيبا را توصيف کنم!
گاه از خود مي پرسيدم اگر قرار باشد روزي امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشريف) ظهور کند، مردم چگونه خواهند بود؟ احساس مي کردم اين بار، تفاوتي با دفعات گذشته دارد.

به پسرم قول داده بودم که او را جايي ببرم که بتواند «آقا» را از نزديک ببيند. هر چند ازدحام روز استقبال، آزار دهنده بود و برخي تجربه هاي گذشته کافي بود تا از اين ازدحام فرار کنم. به هر حال، با خانواده قرار گذاشتيم که بجاي رفتن به مسير استقبال، به محلّ سخنراني آقا برويم تا بتوانيم به راحتي ايشان را، هرچند ديرتر از ديگران، زيارت کنيم.
جالب اين جا بود که تقدير ديگري براي ما رقم خورد و باعث شد بعد از ديداري که چند سال پيش با آقا داشتم، اين ديدار براي من و پسرم بسيار دلچسب باشد.

کساني که به خيابان باجک (19 دي) وارد مي شدند به راحتي مي توانستد ازدحام و فشار جمعيت را در هنگام ورود رهبر متوجه شوند. با اين حال، به کنار داربست هايي که وسط خيابان کشيده بودند رفتيم. ساعتي منتظر شديم. فشار جمعيت حتي پيراهن مرا پاره کرد. ولي توانستيم آقا را از فاصله‌ي يک متري ببينيم و چشمانمان به جمالشان منوّر شود. اين بهترين سوغاتي بود که رهبر براي «ما» آورده بود.

به هرحال، به اشتياق شنيدن سخنانش به دنبال کاروان اتومبيل ها، درگير با سيل جمعيت به راه افتاديم و نم نمک به ميدان «آستانه مقدّسه» رسيديم. باورم نمي شد که بتوانيم وارد ميدان آستانه شويم. خيلي راحت در جايي قرار گرفتيم که هم آقا را مي ديديم و هم صدايش را مي شنيديم.

فردا قرار است «رهبر» با حوزويان ديدار عمومي داشته باشند. هر چند با استقبال و قرعه کشي هاي انجام شده، و بي اطلاعي از لزوم «ثبت نام اينترنتي»، ديگر اميدي به يافتن «کارت ملاقات» نداشتم، اما دلم روشن بود که به گونه اي اين ديدار هم انجام مي شود. تا ديروز، فقط وعده هايي براي دريافت کار از برخي دوستان نزديکم دريافت کرده بودم. اما امروز، دو عدد کارت به دستم رسيد. يکي را براي خود و ديگري را براي «همسرم» گذاشته ام. اميدوارم تقديرمان به گونه اي شود که بتوانيم رهبر را باز ملاقات کنيم.

در پايان: معتقدم، ملاقات، تنها مقدمه اي است براي «شبيه شدن» و «به کمال رسيدن» و «خوشبختي»!

————-

پس نويس: اوج حقارت، كينه، حسد و سوزش كساني را كه دارد جانشان از اين ديدار و استقبال در مي آيد، مي توان در فضاي وبلاگهاي آن وري! ديد.  اين دو سه سطر را در جواب گزافه گويي هاي آنها اضافه مي كنم: براي ديدار رهبرم، نه تنها حاضرم پيراهنم پاره شود و در فشار جمعيت و و زير گرماي سوزان آفتاب قم قرار بگيرم، كه حاضرم جان خود و خانواده ام را هم فدا كنم. اين اعتقاد همه‏ي اعضاي خانواده‏ي من است.

Entry filed under: بی عنوان.

توجیه اخراج یا ریختن آبرو

۱ دیدگاه Add your own

  • 1. نمك  |  اکتبر 30, 2010 در 3:40 ب.ظ.

    جانم!
    اوج حقارت، كينه، حسد و سوزش كساني را كه دارد جانشان از اين ديدار و استقبال در مي آيد، مي توان در فضاي وبلاگهاي آن وري! ديد. اين دو سه سطر را در جواب گزافه گويي هاي آنها اضافه مي كنم: براي ديدار رهبرم، نه تنها حاضرم پيراهنم پاره شود و در فشار جمعيت و و زير گرماي سوزان آفتاب قم قرار بگيرم، كه حاضرم جان خود و خانواده ام را هم فدا كنم. اين اعتقاد همه‏ي اعضاي خانواده‏ي من است.

بیان دیدگاه

Trackback this post  |  Subscribe to the comments via RSS Feed


آمار

  • 39٬506 بازدید
اکتبر 2010
ش ی د س چ پ ج
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
3031  

PageRank

تبلیغات